نگاهی دیگر
:: جمعه 88/8/29
:: 6:21 عصر
عشق
واژه ای هزار چهره و غریب ولی آشنا با روح و جان همه.
"یک نکته بیش نیست غم عشق وین عجب/ کز هر زبان که میشنوم نا مکرر است".
گروهی عشق را رویا و افسانه واهی میدانند که جز در قالب لفظ و کلمات وجود ندارد و جز غم و اندوه و دردسر و مصیبت حاصلی نخواهد داشت."ناصحم گفت که جز غم چه ثمر دارد عشق / گفتمش خواجه عاقل هنری بهتر از این"
"ای که از کوچه معشوقه ما میگذری / بر حذر باش که سر میشکند دیوارش"
لیکن گروهی دیگر بر این باورند که اگر عشق نباشد زندگان ، مردگان متحرکند.
"طفیل هستی عشقند آدمی و پری/ ارادتی بنما تا سعادتی ببری"
"از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر"
میگویند غم و اندوه در فراق یار شیرینتر از شادمانی است.
"ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی / عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست "
کدام گل برگی شبنم را بر گونه اش تجربه نکرده و کدامین انسان عشق را طالب نیست؟
"همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست"
" راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست/ آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست"
عارفان عشق آسمانی را برگزیدند و بر این عقیده اند که اول باید عشق زمینی را تمرین و تجربه کرد تا نیاز به معشوق ترا پالایش کند، آنگاه که عاشق میشوی خود بینی را فراموش میکنی،همه چیز را در معشوق میبینی ، همه چیز را برای معشوق میخواهی،حتی حاضری جانت را بدون قید و شرط فدا کنی."عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی"
بنابراین گذشت و ایثار و محبت کردن را تجربه و تمرین میکنی، حتی متوجه میشوی بدون او کامل نیستی "ما به او محتاج و او مشتاق تر"
افلاطون را(به طعنه) گفتند پسرت عاشق شده ! گفت: اکنون به کمال رسیده است.
در وادی عشق"انچه نا ممکن بود ممکن شود"
روی سخن با عاشق نماهای حراف نیست که از عاشقان عاشق ترن و شعارهای اغواکننده میدهند
تا دل معشوق را بدست آورند.به این ابیات توجه کنید:
ای صبا از من بگو فرهاد بی بنیاد را/ تخم ننگی در میان عشقبازان کاشتی
بیستون را کنده ای از بهر شیرین ای عجب / تیشه آهن چه لازم بود مژگان داشتی!
******************************************
اکنون فرازی از سخنان جبران خلیل جبران را در مورد عشق به شما هدیه میکنم.
*هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید،هر چند راه او سخت و ناهموار باشد.
*هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید،هر چند که تیغهای پنهان در با ل وپرش ممکن است شما را مجروح کند.
*هر زمان که عشق با شما سخن گفت او را باورکنید.
*عشق همانگونه که تاج بر سر شما مینهد،شما را نیز به صلیب میکشد.
*عشق شما را چون خوشه های گندم دسته میکند سپس به خرمن کوب میسپارد،آنگاه غربال کرده
به آسیاب میفرستدتا چون آرد سپید گردید(خالص شوید) سپس شما را خمیر میکند(تا نرم و انعطاف پذیر شوید) و بعد شما را بر آتش مقدس مینهد تا آماده برای ضیافت مقدس عشق شوید.
*عشق نه مالک است نه مملوک.
*وقتی عاشق میشوید نگویید:خداوند در قلب من است ، بگویید: من در قلب خداوندم
*آرزو کنید زخم خورده فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد.
+++++++++++++++++
در انتها حیف است سخن از عشق باشد ولی از آنانکه صادقانه و عاشقانه در راه آزادی میهن شان از کوچه های آسودگی و عیش و عشرت، گذشتند و جان بر کف به دشت آزادی نظر داشتند و دارند ،سخن به میان نیایید. درود ما بر آنها و راهشان پر رهرو با د
"نقطه عشق نمودم بتو هان سهو مکن / ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی"
:: چهارشنبه 88/1/12
:: 1:20 عصر
نامه ای از ویکتور هوگو (تولد26 فوریه1802 وفات در22 مه 1885 ) ...
قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد ،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید .......
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی ،
از جمله دوستان بد و ناپایدار ........
برخی نادوست و برخی دوستدار ...........
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد .
و چون زندگی بدین گونه است ،
برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی......
نه کم و نه زیاد ..... درست به اندازه ،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند ،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد.....
تا که زیاده به خود غره نشوی .
و نیز آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری .....
تا در لحظات سخت ،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد .
همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند ........
چون این کار ساده ای است ،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند .....
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی ،
خیلی به تعجیل ، رسیده نشوی......
و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی ،
و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی...........
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.
امیدوارم کودکی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک
سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.....
چراکه به این طریق ، احساس زیبایی خواهی یافت....
به رایگان......
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی .....
هر چند خرد بوده باشد .....
و با روییدنش همراه شوی ،
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.....
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی :
" این مال من است " ،
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است !
و در پایان ، اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی ....
و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید ...
اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم ...
خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
Atom
9:25 عصر
پنج شنبه 103/9/1
:: کل بازدیدها ::
322441
:: بازدید امروز ::
40
:: بازدید دیروز ::
14