افسانه هجران تو سر كردم و رفتم
در شام غم انگيز وداع از صدف چشم
دامان تو را غرق گنه كردم و رفتم
چون باد بر آشفتم و گلهاي چمن را
در رخت زير و رو كردم و رفتم
اي ساحل اميد پي وصل تو چون موج
در بحر غمت سينه سپر كردم و رفتم
چون شمع به بالين خيالت شب خود را با سوز دل و اشك سحر كردم و رفتم